پرسه های زندگی

17 شهریور

سه شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۷، ۰۲:۵۰ ب.ظ
سلام سلام 
از همه چیز که بگذریم ساعت و کار و ... می رسیم به اتفاقات چند روز اخیر ... راستش امروز یه جورهایی بیش از حد ممکن انگار خسته ام شاید اونقدر که ترجیح می دم توی تختخواب بمونم پتو رو بکشم روی سرم .. داشتم فکر می کردم چی می شد امروز جمعه بود ... بعد از فهمیدن گند کاری برادر گرام که نمی دونم روی چه حساب این کارها رو کرد و حالا اول از همه خودش گرفتار کرده بعد خانوادش بعد ماها رو ... چیزی که اصلا نمی تونم توی اقایون بفهمم اینکه واقعا چرا دست به این کار می زنن وقتی خودشون همسر و خانواده دارن ... یعنی بخاطر کمبود محبت آدم حاضره تا کجا پیش بره البته این توی خانوم ها هم هست ولی خوب آدم برای هر کاری باید قبلش یه کم فکر کنه بعد عمل کنه ... والبته باید همه جوانب رو هم بسنجه ... نمی دونم این اتفاق با همه دردسرهاش ممکنه برای همه  پیش بیاد فرقی نداره مرد یا زن ولی ممکنه اتفاق بیفته ... بعد هر چی با خودم حساب و کتاب می کنم می بینم چقدر از ماها غرق مادیات شدیم که حاظریم بخاطر پول زندگی یک خانواده و اطرافیانش رو دچار مشکل کنیم و اصلا هم برامون مهم نباشه این واقعا دور از انسانیت هست !!
خوب حالا می رسیم به خواستگار جدید که بیشتر مایه خنده هست این همه تعریف که آی فلانه و بهمانه و... دیروز حاضر شدم که برم مشترک مورد نظر رو ببینم سوای اون که نمی دونم چرا هون آرایش همیشگی رو کردم و همون لباس همیشگی رو پوشیدم ولی نظر خودم خیلی گوگولی تر شده بودم ... و خنده دار تر اینکه آشنایی ما با خواستگار مشترک در حد ده دقیقه بیشتر طول نکشید ... وقتی دیدمش بنظرم حسابی بوی سیگار و دود می داد  حالا منقلی هم بود نمی دونم ولی حسابی آرایشگاه رفته بود دور سرش رو یه خط حسابی انداخته بود و توی ماشین یه آهنگ هایده  گداشته بود  بعد از حال و احوال بهشون گفتم برید سر اصل مطلب لطفا .. و ایشون شروع کردن به بالای منبر رفتن که من بعلت مشکلات خانوادگی می خوام یه زندگی جدید رو شروع کنم و در ضمن چندتا گزینه دیگه هم دارم که داشت شاخام در می اومد با خودم گفتم مرتیکه الاغ انگار اومده سیب زمینی بخره که داره خوب بد می کنه ابلهه چقد این مردها پرو هستند می یان چند تا گزینه می بینن که یکی انتخاب کنن عجب رویی دارن حالا این زنهای بیچاره می تونن بنظرتون مثل اون ها رفتار کنن بنظرم قباحت داشت تا حد زیادی !!بعدش گفتن من می خوام یه مدت با هم باشیم تا با اخلاق هم آشنا شیم اگه شد که شد اگه هم نشد که نشد گفتم منظورتون چیه گفت یه مدت عقد موقت اگه اخلاقامون خورد که ادامه می دیم اگه نخورد هم هر کی راه خودش رو بره .... چشمای من گرد و قلمبه تصور کنید !!!
بعد گفت آره خونه دارم و بیاد طرف بشینه و با هم باشیم و خرجش رو می دم  منم خیلی سریع گفتم ببخشید ولی من نه احتیاج به خونه شما دارم نه مخارج شما ... من خودم همه چی دارم و اصلا هم قصد ازدواج موقت ندارم و احتیاجی هم بهش ندارم ... دلم می خواست با مشت بکوبم توی صورتش بعد به خودم گفتم اونی که معرف شده چقدر می تونه بیشعور باشه حداقل اگه می دونستی طرف دنبال ازدواج موقت می گرده کسی رو معرفی می کردی که دنبال این جور ازدواج ها باشه ... قیافش عین روباه بود بنظرم به همون اندازه هم بهش می اومد مکار باشه .... خلاصه آقا ما گفتیم نه و شما هم برید سراغ اون گزینه هاییی که زاپاس نگه داشتید ..
رفتیم خونه مامامی و از اونجا هم پیش به سوی منزل  و پیشی نازنازی که توی خونه خوابیده بود .. 
من نمی دونم آقا چرا ما هر بار می خواییم بریم شیرموز بخوریم وسطش نه می یاد ما که رفتیم دنبال مامی اونقدر مامی یخ کرده بود و با غر وارد ماشین شد که ما اصلا جرات نکردیم بگیم آقا ما شیرموز می خواهیم زیر لب هی می گفتم ها ولی در جواب گفت اگه جرات داری بگو تا چک اول رو بخوری ما هم سکوت کردیم و سکوت بعد رفتیم خونه و وقتی به مادر گرام گفتیم گفت خوب می رفتین تازه واسه منم ساندویچ می خردین آقا قیافه ما چشا گرد و قلقلی موندیم دیگه چی بگیم گفتیم مادر جان والا شما هم بخدا کارات برعکسه ها ... بعدشم که یه سیب زمینی و تخم مرغ درست کردیم و زدیم به بدن وای که چقدر هم شام خوردن حال می داد ها ولی چه کنیم که بنده شام رو تعطیل کردم  ولی هر چند یه باری یه ناخونکی می زنم ...
امروز سعی کردم یه کمی مدیریت مالی رو رعایت کنم رفتم سراغ اقساط یه خودره رو پرداخت کردم و خدا رو شکر لوازم آرایش رو تسویه کردم و طبق قراری که با خودم گذاشتم می خوام اصلا تا آخر سال هیچ گونه لوازم آرایشی نخرم و از همون هایی که دارم استفاده کنم و تقریبا هر روز یه مبلغی رو بابت خرج خونه کنار بزارم و اگه بتونم یه چیزی هم توی قلک بریزم و ببینم چی می شه این ماه آیا روش خوبی هست یا نه ؟ بلاخره باید از یه جایی شروع کرد کلا ....
و البته امروز یه تجربه خیلی خوب داشتم نه این که تا حالا تجربش نکرده باشم ها ولی خوب فک کنم از اخرین باری که سوار موتور شدم یه ده دوازده سالی می گذشت وای خیلی باحال بود تمام خاطرات دوران مجردی زنده شد و البته اذیت و آزارهاش که به من یکی خیلی حال می داد قیافه ش خیلی بانمک شده بود عین بچه های دوران دبیرستان شده بود که با موتور می رفت دختر بازی .. از اینکه تصور کنم چطوری این کار رو انجام می ده خندم گرفته بود و از طرفی یهخورده تصورش سخت بود چون دلت می خواد تیکه تیکه ش کنی خلاصه از همه اینها که بگذریم امروز کاری هم داره تموم می شه و تقریبا این هفته بنده زدم حسابی  به در تنبلی و فردا باید کارهام رو یه خورده روی روال بندازم فعلا 
  • کفشدوزک

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی