پرسه های زندگی

26 آبان ماه 97

شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۷، ۰۹:۵۱ ق.ظ

شنبه هم از راه رسید دوباره یه روز کاری دیگه که سعی می کتم به بهترین وجه و بدون خرابکاری انجامش بدم .... ولی در هر صورت یه خرابکاری بزرگ هم پیش اومده که کی گندش در بیاد خدا می مونه فک کنم اون موقع منو عین بادکنک بترکونه و با خاک یکسانم کنه ولی خوب به گفته همکار فعلنی صداشو در نمی یارم تا جایی که امکان داره ..

روز گذشته جمعه رو تونستم حسابی بخوابم تا نزدیک های نه توی رختخواب با  خودم کلنجار می رفتم بلاخره بلند شدم یه صبحونه با پنیر پیتزای فراوان نوش جان کردم و سرم رو به فیلم دیدن و رنگ کردن موهامو و دوش و ... تا بلاخره  تصمیم گرفتم برم خونه خاله واسه کمک برای اسباب کشی اصلا حوصله اسباب کشی نداشتم ولی خوب می بایست می رفتم از طرفی خوشحال بودم که بلاخره خاله هم بهمون نزدیک تر می شد سر سفره نهار وقتی یه نگاه می کردم کلی ادم سر سفره نشسته بودن به خودم می گفتم چقدر خوب که آدم اینقدر بچه داشته باشه اینطوری هیچ وقت دور و برش خالی نمی مونه از طرفی وقتی به مامان نگاه می کردم می دیدم اینقدر ناراحته و دلخور هم عصبانی می شدم هم ناراحت که چرا اینقدر ناامیده وقتی همه بهش می گفتن انشالله واسه خاله بریم اسباب کشی اشکش سرریز می شد و سر تکون می داد از اون ور هم خاله مدام گریه می کرد من نمی دونم چرا اینقدر براشون سخته وقتی می خوان از جایی به جای دیگه برن شاید منم که سنم بالا بره واسه منم سخت باشه البته اون تمام خاطراتش و همسرش و تمام جونیش رو انجا گذرونده هیچی احساس می کنم بیشتر دلش برای خاطرات با همسرش تنگ می شه .. تمام مدت زیر چشمی مامان رو نگاه می کردم و انقدر عصبانی بودم که منتظر بودم فقط از اونجا بیاییم بیرون وقتی به خونه رسیدیم مامان همین طور کز کرده بود و به گل های قالی نگاه می کرد خیلی خیلی عصبانی بودم واسه همین دیگه طاقت نیاوردم بهش گفتم چرا اینطوری می کنی مثل آدمهای حسود رفتار می کنی خونه خاله رفتی چرا همش اخم می کنی و وقتی بقیه باهات حرف می زنن واسشون سر تکون می دی مگه چه اتفاقی افتاده هان ؟ اگه می خوای ناراحتی کنی توی خونه خودت کن چرا جلو بقیه .. بعدشم صبر کن دادگاه معلوم بشه بدونیم چقدر دستمون می گیره اون وقت ما هم می افتیم دنبال خونه نگران نباش چرا اینطوری می کنی هم خودت هم منو اینقدر ناراحت می کنی اخه می گه می گن با این پول نمی شه خونه خرید دیگه از کوره در رفتم گفتم هر کی گفته غلط کرده نهایت آخرش اینه که من ماشین رو می فروشم تو با قسط خونه هم کار نداشته باش من خودم می دم هر جوری که باشه جورش می کنم اینطوری نکن لطفا

بلاخره ما هم یه جایی رو پیدا می کنیم اینقدر خودخوری واسه چی هست اخه اگه اونقدر بیمه بهت پول می داد که هم خونه می خردید هم پس انداز ولی یه دست نداشتی چی یا یه پا ارزشش رو داشت که محتاج این و اون می شدی هان ؟

دیگه صدام رفته بود واقعا کنترلی روی خودم نداشتم بهش گفتم برو خدا رو شکر کن من یکسال نذاشتم تو توی دلت آب تکون بخوره نذاشتم یه شب تنها بمونی توی خونه با اون تصادف به این سنگینی این همه دربه دری نذاشتم آب توی دلت تکون بخوره بدون یه قرون بدهکاری حالا هم خدا بزرگه یه دو سه روز دندون روی جگر بزار اتفاقی نمیافته که صبرداشته باش خوب ..بلاخره یه جورهایی آروم شد حالا یا ترس عصبانیت من یا اینکه واقعا قانع شد نمی دونم ... بلاخره اروم شد ... فقط امیدوارم فردا همه چی معلوم بشه دادگاه قبول کرده باشه چقدر خوب و عالی می شه اگه اینطوری بشه اون موقع بهتر می تونیم بیفتیم دنبال خونه دستمون بازتره ... دیشب موقع خواب داشتم فکر می کردم چقدر خوب می شه اگه خدا بخواد واسه مامان خونه جور بشه اون موقع خودم می افتم دنبال کارها ... قبل از همه تمام بشور بساب ها رو توی همین خونه انجام مدیم همه چی رو اونقدر مرتب و منظم می بریم که نگو اونطوری که خودم دلم می خواد ولی بعید می دونم مامان خیلی با این قضیه کنار بیاد ولی با تمام این حرف ها امیدوارم که همه چی درست بشه و روزهای خوب هم واسه ما برسه


  • کفشدوزک

نظرات  (۱)

💜 💙 🧡 💚

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی