پرسه های زندگی

21 شهریور 97

چهارشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۸:۴۹ ق.ظ

دیروز سعی کردم کارهایی رو که باقی مونده بود و برنامه ریزی کرده بودم که انجام بدم رو انجام دادم هر چند از 4 مورد دو موردش بیشتر انجام نشد ولی اینطوری سعی می کنم هر روز یه قسمتی از کارها رو انجام بدم دیروز از تمیز کردن سرویس ها شروع کردم سرویس ها رو حسابی برق انداختم انگار خیلی وقت شده که از تمیز کاری کارهای خونه هم دور افتادم باید یه طوری برنامه ریزی کنم که بگردم به روال سابق خیلی چیزها رو باید تغییر بدم از کارهای خونه تا نقطه ظعف های خودم توی زندگی یا مدیریت مال ... از مدیریت مالی حرف نزنیم که حسابی بهم ریخته هست یه جورهایی بعد از تصادف مامان دیگه انگار کلا از روال خارج شدم ...واسه امروز تصمیم گرفتم یه سری به کارهای اداری سرکار بدم ... و از یه طرف دیگه امروز رو بزارم برای جارو برقی کشیدن خونه و تمیز کردن هود فکر کنم این دوتا کار هم برای امروز کافی باشه ...

راستش از دیشب خیلی فکرم مشغوله از حرف هایی که هانی بهم زد وقتی حرف از دوراهی افتاد بهم گفت انتخاب خیلی راحته با توجه به شرایط مالی و ... ولی واقعا این طور نیست .... تقریبا کل خانواده ما زیاد از پول حرف می زنن منم همین طورم البته فک می کنم بقیه اصلا خوششون نمی یاد و یه جور دیگه قضاوت می کنن از پول حرف زدن معنیش این نیست که ما از همه توقع پول داشته باشیم و انتخاب هامون صرفا بخاطر پول باشه  شاید بخاطر یه ترس باشه ترس از روزهایی که زیاد توی زندگیمون از بچگی  تا حالا تحمل کردیم این ترس همیشه انگار با من هست حتی با مامانم ... یاد روزهای ابتدایی دو سال پیش افتادم روزهایی که مجبور می شدم به صبحونه سر کار قناعت کنم و تا فردای روز کاری .. روزهایی که پول فقط به اندازه کرایه ماشین داشتم ... ولی حرف های هانی واقعا ناراحتم کرد ... هر چند چون بهم گفته بودیم فقط می خوایم حرف بزنیم و قرار نیست کسی دلگیر بشه چیزی نگفتم ولی از چهره ام حسابی معلوم بود . بخاطر یه چیزهایی توی زندگیم یه اشتباهاتی که دوباره دوباره تکرار می شه از خود ناراحتم ناراحتم که چرا خیلی چیزها رو گفتم بعنوان درد دل بهتر بود تموم درد دل هامو به آینه می گفتم مثل قبلا ها ... اینکه یه آدمی که فکر می کنه کنایه نمی زنه بیاد و حرف هایی رو بهت بگه یه روزی باهاش درمیون گذاشتی و تورو قضاوت کنه خیلی سخته البته درک می کنم  خوب درک می کنم ...ولی از طرفی هم می دونم ته این قضیه خیلی پشیمونی داره همون طور که خودم دلم برای همون بودن های نصفه نیم کاره تنگ شد ... از همه این ها بگذریم حرف واسه گفتن زیاده ولی خوب بهتره که همین جا خلاصه اش کنم برم سراغ کارهای اداری خودم


  • کفشدوزک

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی