پرسه های زندگی

8 ابان 97

سه شنبه, ۸ آبان ۱۳۹۷، ۰۸:۴۳ ق.ظ

یه اتفاق هایی توی زندگی می افته که واقعا درد داره همیشه از این متنفرم که یکی بیاد توی زندگیم  برای خودش جا باز کنه وبعد یه مدت بگه نمی تونم این شرایط رو تحمل کنم و بره .... از خودم می پرسم چرا باید اینطوری باشه چرا وقتی از خودتون اطمینان ندارید  می یایید توی زندگی آدم همه چی رو بهم می ریزید وبعد می رید هان ...واقعا چرا ... مگه همه چی الکیه احساسات آدم از سر راه اومدن  .. من بهمون شرایطی که داشتم عادت کرده بودم خوب چرا پس ؟ بیخیال

آدمها ثابت کردن شبیه هم هستند از اولش اعتقاد داشتم که هیچی فرقی بین مردها نیست همشون از سر خوش گذرونی و ارضا جشم و روحشون می یان و بعد می رن ... مهم نیست روز های زندگی می گذره خوب یاد بد هر چی که باشه تموم می شه سخت یا آسون آدمی بنده شرایط هست پس دیر یا زود به شرایط عادت می کنه من عادت می کنم با این تفاوت که بازهم یه تجربه روی تجربه های دیگه اضافه می شه  بعد از دیروز و کلی فکر فکر فکر بلاخره تصمیم گرفتم بزارم هر کاری که خودش می خواد رو انجام بده واسه همین وقتی سه قسمت سریال رو پشت سرهم دیدم رفتم توی تختخواب پتو رو کشیدم روی سرم دیشب قرص هامو نخوردم ولی بازم خوب خوابیدم ..... صبح با صدای زنگ اس ام اس بیدار شدم دلم نمی خواست یه جورهایی از زیر پتو بیام بیرون ولی هر طوری که بود  پاشدم چون روز تعطیل روز کاریه تقریبا ..

به گروه قبلی پی ام دادم که منو دوباره توی گروه اد کنن   واسه خودم خیلی سخت بود که بعد از همه اون جریانات دوباره بخوام با خیلی ها چشم تو چشم بشم ولی بنظرم بهترین راه اینه که آدم با ترس هاش روبرو شه امروز صبح یاد دوسال قبل افتادم خیلی چیزها از جلوی چشمم رد شد خودم رو یه گنجشک خیس شده زیر بارون می دیدم که بی پناه شده و یه عالمه دروغ روی سرش آوار .... نمی دونم  واقعا نمی دونم یه سردرگمی عجیب دارم

 


  • کفشدوزک

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی