پرسه های زندگی

9 مهرماه

دوشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۰:۲۵ ق.ظ

من اومدم با یه روز کاریه دیگه که البته خیلی ساکته و فکر کنم باید کل روز رو چرت بزنم ... داشتم با خودم فکر می کردم آدم واقعا کجا می تونه خودش باشه  کجا می تونه واقعا اون احساسی که شاید توی یه لحظه خاص داشته باشه رو به زبون بیاره یا بنویسه چرا باید همیشه رفتارها یا حرفها و یا نوشته هایی رو بیان کنیم که بقیه خوششون بیاد مثلا انرزی منفی نگیرن یعنی آدم باید با ناراحتی هاش چی کار کنه ... ننویسه ؟ نگه ؟ یا شاید بهتر باشه همیشه یه نقاب خندون به خودش بزنه که بقیه باهاش احساس رضایت کنن ؟؟

راستش وقتی دیروز بهم گفتن چرا توی صفحه اینستات نوشتی من ناراحتم نباید بقیه بفهمن یا چرا باید بقیه بدون تو الان چه احساسی داری واقعا ناراحتم کرد واقعا چرا  باید اینطوری باشه خوب آدم می مونه واقعا باید چطوری باشه مثلا سر کار اگه همش خوشحال باشی می گن این چرا اینطوریه اگه ناراحت باشی می گن چرا همش ناراحته اگه ثابت باشی میگن حوصله سربری ... واقعا آدم چطوری و کجا باید خودش باشه .. شایدم من یاد نگرفتم که همیشه اون چیزی رو وانمود کنم که نیستم ... اصلا کار خوبی هست یا نه ؟ چرا همیشه باید اون چیزی باشیم که بقیه دوست دارن ولی خودمون دوست نداریم ؟واقعا گیج کننده هست ... توی این جامعه و کشور که حتی نمی تونی اون لباسی رو که خودت دوست داری رو بپوشی حداقل می تونی اون چیزی که هستی و یا احساسی رو داری بنویسی ولی اینکه مدام بخوای وانمود کنی اره همه چی خوبه و گل و بلبله خیلی مسخره هست .

دیروز از کار که رفتم خونه عین جنازه افتادم توی تخت بماند که چقدر خواب خوبی بود و دلم می خواست خیلی بیشتر از یکی دو ساعت بخوابم ولی خوب مجبوری پاشدم یه چایی دم کردم و یه کم ظرف و ظرف رو شستم و نشستم که فیلم نگاه کنم که متاسفانه زیرنویس رو اجرا نمی کرد .

همین طوری یه خوردهای با خودم چک  چونه زدم تا ببینم  چی کار می شه کرد که اصلا نفهمیدم کی ساعت 8 شد و مامان اومد براش شام درست کردم ولی خوب خودم طبق معمول چیزی نخوردم خودم رو با میوه و تخمه سرگرم کردم اونقدری که ظرف تخمه خالی شد .. این وسط ها هانی زنگ زد که  تازه از مغازه اومدم دارم نهار می خورم انگار جفتمون از هم یه دلخوری داریم که انگار فقط محض خالی نبودن غریزه داریم یه کاری انجام می دیم .. مامان که اومد شروع کرد از حرف ها و کارهای خاله نالیدن که این کارو کرده اون کار و نکرده دلم می خواست داد بزنم بگم ول کن دیگه همش گلایه بابا چشمت رو از زندگی خاله بکش بیرون اگه اون یه کاری رو یواشکی می کنه تو هم کن من نمی دونم این چه کاریه هی این خاله ما می یاد شرح حال می ده این کارو کردم اون کار رو کردم این سبزی اون سبزی این قیمت اون قیمت ... خیلی وقت ها دلم می خواد به اونم بگم ول کن بابا کی چی می یایی جلوی ما می گی این کار اونکار هر چی که هست توی زندگی خودت نگه دار .. البته باید بگم این خاله ما برخلاف مامانم که خیلی ساده از کنار همه چی می گذره اون اصلابه این سادگی ها  نمی گذره و حسابی سرش توی حساب کتابه و توی همه کارا می خواد بگه من از همه بهتر بلدم و ... ولی خوب اینم یه اخلاقی هست دیگه البته توی ضایع کردن و تو سرشون کوبیدن هم خیلی حرفه ای عمل می کنه .. دوست دارم یه روز تمام حرف هایی که توی دلم جمع کردم رو روی سرش آوار کنم که فک نکنه ما بلانسبت گاویم و نمی فهمیم .. می فهمیم  اتفاقا خیلی هم خوب فقط ترجیح می دیم سکوت کنیم تا روابط خانوادگی بهم نریزه ... خلاصه اگه بخوام از خاله کوچیکه حرف بزنم خودش یه داستانه  باشه واسه یه دفعه دیگه ..

 


  • کفشدوزک

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی